نظريه ارسطو
ارسطو ، در باب اخلاق ، نظريه " سعادت " را طرح كرده است . او مدعی
است انسان طالب سعادت است نه خوبی ( خير ) . و به تعبير بعضی ( 1 )
از نظر ارسطو ، خوبی همان سعادت است .
هر چند تعريفی از ارسطو درباره سعادت نديدهايم ، اما میدانيم كه
سعادت عبارت است از بهرهمند شدن حداكثر از خوشيهای ممكن او دوری گزيدن
حداكثر از ناخوشيها و ناملايمات به قدر امكان . و البته خوشی و ناخوشی
محدود به لذات و آلام جسمانی نيست ، لذات و آلام عقلانی و روحانی بالاترين
لذتها و آلام است .
آنچه انسان آرزو میكند و در جستجوی آن است سعادت است نه خير و كمال
. محال است كه آدمی چيزی را كه معتقد باشد
پاورقی :
. 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ص . 344
ضد سعادت ، يعنی شقاوت و بدبختی است آرزو كند و در جستجوی آن باشد .
لذت شرط سعادت است ، اما عين سعادت نيست ، زيرا بسياری از لذات به
دنبال خود آلام بزرگتر میآورد و يا مانع لذات بيشتر و عميقتر و يا
بیشائبهتر میشود .
اكنون بايد ديد راه تحصيل سعادت چيست ؟ علم اخلاق عبارت است از علم
راه تحصيل سعادت .
ارسطو معتقد است :
" فضائل وسائلی هستند كه برای رسيدن به هدفی كه سعادت باشد ، چون
هدف چيزی است كه ما آن را آرزو میكنيم و وسيله چيزی است كه دربارهاش
میانديشيم و آن را بر میگزينيم . اعمال مربوط به وسيله بايد انتخابی و
اختياری باشد . پس رعايت فضائل مربوط به وسيله است " ( 1 ) .
ارسطو اخلاق را ، و در حقيقت " راه وصول به سعادت " را ، رعايت
اعتدال و حد وسط میداند . میگويد : فضيلت يا اخلاق حد وسط ميان افراط و
تفريط است . او معتقد است هر حالت روحی يك حد معين دارد كه كمتر از
آن و يا بيشتر از آن رذيلت است و خود آن حد معين فضيلت است . مثلا ة
شجاعت " كه مربوط به قوه غضبيه است و هدف قوه غضبيه دفاع از نفس
است حد وسط ميان " جبن " و " تهور " است ، و " عفت " كه مربوط
به قوه شهويه است ، حد وسط ميان " خمود " و " شره " است ، و ة
حكمت " كه مربوط به قوه عاقله است حد وسط ميان " جربزه " و " بلاهت
" است . و همچنين " سخاوت " حد وسط ميان " بخل " و " اسراف "
است ، و " تواضع " و
پاورقی :
. 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 354
" فروتنی " حد وسط ميان "تكبر" و " تن به حقارت دادن " است (1) .
ارسطو ، برخلاف افلاطون ، معتقد است كه علم و معرفت برای تحصيل فضيلت
شرط كافی نيست ، علاوه بر آن بايد نفس را به فضيلت تربيت كرد ، يعنی
بايد در نفس ملكات فضائل را ايجاد نمود ، بايد كاری كرد كه نفس به
فضائل كه رعايت اعتدالها و حد وسطها است ، عادت كند و خوبگيرد ، و اين
كار با تكرار عمل ميسر میشود .
شك نيست كه نظريه ارسطو جزئی از حقيقت را دارد ، ولی شايد ايراد
عمدهای كه میتوان بر نظريه اخلاقی ارسطو گرفت اين است كه ارسطو كار علم
اخلاق را تنها تعيين بهترين راهها ( يعنی راه وسط ) برای وصول به مقصد كه
سعادت است دانسته است . يعنی ارسطو مقصد را تعيين شده دانسته است .
اخلاق ارسطوئی به انسان هدف نمیدهد ، راه رسيدن به هدف را مینماياند ، و
حال آنكه ممكن است گفته شود كه يك مكتب اخلاقی وظيفه دارد كه هدف
انسان را هم مشخص كند ، يعنی چنين نيست كه انسان از نظر هدف نيازی به
راهنمائی نداشته باشد .
به علاوه ، در اخلاق ارسطوئی ، از آن نظر كه هدف را سعادت تعيين كرده
است و فرض را بر اين دانسته است كه انسان دائما در پی خوشبختی خويش
است ، بايد بهترين راه وصول به خوشبختی را به او نشان داد ، در حقيقت
اساسیترين عنصر اخلاق يعنی قداست را از اخلاق گرفته است . " اخلاق ة
قداست خود را ، از راه نفی " خودی " و " خودخواهی " و به عبارت
ديگر از راه بيرون
پاورقی :
. 1 برای تعيين حد وسطها و افراط و تفريطها در اخلاق ، رجوع شود به
كتاب " جامع السعادات " مرحوم حاج ملاهادی نراقی ، و به جلد اول ة
الميزان " .
آمدن از " خود محوری " دارد ، و حال آنكه در اخلاق ارسطوئی ، نظريه
اينكه تنها هدف سعادت شناخته است ، برگرد " خود محوری " دور میزند .
برخی بر اخلاق ارسطوئی ايراد ديگری گرفتهاند ( 1 ) ، مدعی شدهاند كه همه
اخلاق فاضله را نمیتوان با معيار " حد وسط " توجيه كرد . مثلا راستگوئی
حد وسط ميان كدام افراط و تفريط است . راستگوئی خوب است و دروغگوئی كه
نقطه مقابل آن است ( نه طرف افراط يا تفريط آن ) بد است .
بعد از سقراط ، علاوه بر مكتب فلسفی افلاطون و مكتب فلسفی ارسطو ،
نحلههای ديگر فلسفی نيز پديد آمد . اين نحلهها هر كدام درباره مسائل
منطقی و فلسفی و اخلاقی از خود نظرياتی دارند كه به نام آنها معروف است
. اين نحلهها عبارت است از : كلبيون ، شكاكان ، اپيكوريان ، رواقيان .
ما بحث خود را از نظريه اخلاقی كلبيون آغاز میكنيم .
نظريه كلبيون
گروهی از فلاسفه را " كلبيون " میخوانند . اين كلمه جمع " كلبی " و
" كلبی " منسوب به " كلب " به معنی سگ است . اين نام به مناسبتی
به آنها داده شده كه عن قريب توضيح خواهيم داد .
سردسته كلبيها مردی است به نام " ديوگنس " يا " ديوژن ة
پاورقی :
. 1 برتراند راسل ، تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 343
كه در كتب عربی از او به " ديوجانس " تعبير میشود . اين مكتب بيشتر
به نام او شهرت دارد . ولی ديوژن استادی دارد به نام " انتيس تنس ة
كه شاگرد سقراط بوده است . میگويند :
" او تا پس از مرگ سقراط در محفل اشرافی شاگردان وی به سر میبرد ،
اما چون سالهای جوانی را پشت سرگذاشت ديگر جز خوبی صاف وساده ، هيچ
چيز را نمیپذيرفت ، با كارگران محشور شد و جامه آنان به تن كرد ، به
زبانی كه مردم درس نخوانده نيز بفهمند در كوی و برزن به موعظه پرداخت ،
فلسفههای دقيق در نظرش بی ارزش بود ، بازگشت به طبيعت اعتقاد داشت و
در اين اعتقاد افراط میكرد ، میگفت بايد نه دولت وجود داشته باشد ، نه
مالكيت خصوصی ، نه زناشوئی ، نه دين . میگفت ترجيح میدهم مجنون باشم ،
عياش نباشم " ( 1 ) .
ديوژن ، شاگرد انتيس تنس است . معتقد بود كه از تمدن بايد فرار كرد
و در حقيقت میخواست در شيوه و روش زندگی مانند حيوانات زندگی كند و
درباره او نوشتهاند كه " بر آن شد كه همچون سگ زندگی كند " ( 2 ) .
لغت " كلبی " اولين بار بر او اطلاق شد .
فلسفه كلبيان ، براساس " شريعت نسبی " موجودات ، يعنی براساس
زيانبار بودن ، آنها برای انسان است . سعادت انسان را هر چه بيشتر در
رهائی و آزادی و استغنای انسان از متاع دنيا میدانستند . فضيلت را تنها
در يك چيز میدانستند و آن غنای نفس است ، ولی غنای نفس را در اين
میدانستند كه عملا هم انسان خود را از
پاورقی :
. 1 راسل ، تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 452
. 2 همان كتاب ، ص . 453
كالاهای اين جهان دور نگهدارد و جهان را عملا رها سازد . در حقيقت شعار
آنها را بايد در اين مصراع ناصر خسرو جست : " رهائيت بايد رها كن جهان
را " .
متقدمان از كلبيان ، از قبيل انتيس تنس و ديوژن اگر چه سادگی و بی
نيازی را توصيه میكردند ، درستكاری را كنار ننهاده بودند ، ولی متأخران
آنها نسبت به همه چيز لاقيد و سهل انگار شده بودند حتی اصول درستكاری .
بی اعتنائی به همه انسانها و همه اصول و همه عواطف را داخل در مفهوم
استغنا و آزادگی كرده بودند . از مردم قرض میگرفتند و نمیدادند . با
زبان مردم را آزار میدادند . لهذا تدريجا كلمه " كلبی " مفهوم " سگ
منشی " به خود گرفت .
كلبيان روش اخلاقی و در حقيقت حكمت عملی خود را از سادگی آغاز كردند
و تدريجا به بی غمی و بی عاطفگی و متأثر نشدن در غم خويشان و دوستان كشيد
و بالاخره به رفتاری ددمنشانه در مورد ديگران منتهی شد .
در جوهر اخلاق كلبی ، تا آنجا كه به " استغناء نفس " مربوط میشود ،
عنصری درست میتوان يافت ، ولی آنجا كه به نام " استغناء نفس ة
عواطف و احساسات لطيف انسانی نفی میشود و كم كم رفتارهای ضد عاطفی
مجاز شمرده میشود ، و آنجا كه از " استغناء نفس " به عنوان گريز از
جامعه و مبارزه با تمدن تعبير میشود ، مسلما عناصری نادرست در اين مكتب
راه يافته است .
مجموعا فلسفههائی از قبيل فلسفه اخلاقی كلبی در هر جامعه رخنه كند ،
مسلما لطمه عظيم وارد میآورد .
نظريه شكاكان
پيشرو اين مكتب مردی است به نام " پيرهون " كه مدتی در سپاه اسكندر
خدمت كرده است . مكتب شك در حكمت عملی همان راهی را رفته است . در
حكمت نظری رفته است . در حكمت نظری معتقد است هيچ اصلی و هيچ مطلبی
قابل اثبات نيست ، نه به حس میتوان اعتماد كرد و نه به عقل ، زيرا هم
حس خطا میكند و هم عقل . در حكمت عملی نيز معتقد است هيچ نوع عملی را
بر عمل ديگر عقلا نمیتوان ترجيح داد . نمیتوان اثبات كرد فلان عمل صواب
است و فلان عمل خطا . مثلا نمیتوان واقعا به دليل عقل ثابت كرد كه راستی
بر دروغ ، امانت بر خيانت ، عدالت بر ستم ترجيح دارد .
فلسفه شك ، از نظر تأثير عملی منجر به خودپرستی و خودپائی میشود ،
همچنانكه برخی شكاكان ، صريحا فتوا دادهاند .
يكی از شكاكان به نام " كارنيادس " میگويد :
" هنگام شكستن كشتی ، انسان ممكن است جان خود را به قيمت جان ضعيفتر
از خود نجات دهد ، و اگر چنين نكند احمق است . اگر شما در حال فرار از
دشمن فاتح ، اسب خود را از دست داده باشيد اما ببينيد كه همقطار
زخميتان بر اسبی سوار است ، چه خواهيد كرد ؟ اگر صاحب عقل و منطق باشيد
او را از اسب به زير میكشيد و خود سوار میشويد ، عدالت هر چه میخواهد
بگويد " ( 1 ) .
پاورقی :
. 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 462
چنانكه ملاحظه میشود ، اگر مقصود ما از اخلاق ، " چگونه زيستن " باشد ،
مكتب شكاكان صاحب نظريه است و آن اينكه : خوب و بد ، باارزش و بی
ارزش ، مفهومهای خالی ، و لااقل غير قابل اثباتند ، پس آنچنان بايد
زيست كه منافع خود را بهتر میتوان حفظ كرد .
اما اگر مقصود ما از نظريه اخلاقی اين باشد كه : " چگونه بايد زيست كه
مقدس و با ارزش و متعالی باشد " مكتب اهل شك فاقد نظريه اخلاقی است.
نظرات شما عزیزان: